ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

ماهرخ و ماژیک ها

ماهرخ خودمیییییییییییییی مامانیی   وا عجبا آخه منی که تا بحال لاک ناخن از نزدیک ندیدم تو خونه هم نداریم تو هم ندیدی این چه کاره ؟؟؟؟ ماژیکت برداشتی و دونه دونه ناخنات رنگی کردی و واسه هر ناخنت که رنگی میشه یه قر میدی میگی:دشننه دشننه ماشاللا تازه ناخنای منم رنگی کردی میگی دشننه دشنه ماشاللا ...
21 تير 1392

ماژیک پرون

عزیز مامان این روزا یه نمه خیالاتی شدی   کارایی میکنی که تو واقعیت نیست حرفای غیر ممکن امروز ماژیکات برداشتی و رو برگه میکوبیدی ـ نوک ماژیک میزدی به دفتر و سریع برمیداشتی ـ میگفتی بَپَر بَپَر و یه نقاشی جدید خلق کردی دور از ظرافتای قبلتر که دایره های ریز و درشت میکشیدی   ...
21 تير 1392

یه کوچولو من و ماهرخ

عزیزم  که روز به روز شیرینتر میشی   این چند روزه به ماژیکات علاقه زیادی نشون میدی ۱۲ تا مازیک هزار بار برمیداری یه خط کوچولو یا مارپیچ میکشی و یکی دیگه تند تند رنگاشون و عوض میکنی خوشحالم که درشون میبندی و میزاری سر جاش امروز داشتی نقاشی میکشیدی که تو خیالت در ماژیک و بردی سمت دهنت،فک کردم میخوای سوت بزنی اما به منم تعارف کردی: ماهرخ:چایی؟؟(با حرکت سر نشون دادی که بمن تعارف میکنی) من:اره مامان منم چایی میخوام استکان بمن دادی و منم خوردم من:به به مرسی خوشمزس ماهرخ:برزم چایی؟دوباره؟ من:خووووووووووووووووودکشی از این کارای تو        ************...
19 تير 1392

هدیه ی خدا

یه روزی همه یه جایی ارزوهایی دارن ممکنه کوچیک باشه ممکنه بزرگ باشه اما یه آرزو هست که همه به اون میگن امید اولش آرزوئه اما وقتی براورده میشه ،میشه امید زندگی ،میشه دلیل بودن و نفس کشیدن،میشه همه چیز آدم خیلی خوبه که تک تک آدما این آرزو و این امید و داشته باشن آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن از یه دنیای دیگه میاد ُمثل خودمون  اما پاک پاک مثل فرشته ها میاد بین این همه هنجار و نا هنجاری این همه خوب و بد این همه گرگ و بره اما وقتی میاد از آب شفاف تره از نسیم لطیف تره از گل پاک تره  وقتی میاد منزه منزه یه امید دوست داشتنی دارم از یه نی نی میگم که تازه هشت روزه ...
19 تير 1392

[عنوان ندارد]

اینو چی خییدی؟=اینو کی خریده؟ میشتنه=میشکنه خاما=خرما خونی مشه؟=خونی میشه؟ چی ثده؟=چی شده؟ من بیبیئم=من ببینم بچه ها=بچه ها صبف=صدف بودوش=بپوش نوشابه=نوشابه من بیسارم=من بزارم بنداس=پرت کن ـ بنداز تا تا عباسی خدا من نناسی=تاب تاب عباسی خدا منو نندازی
18 تير 1392

بازی 18

یه بازی دیگههههه تو این بازی یه ظرف حلواشکری لازم داریم من در حلوا ر چند تا سوراخ کردم سوراخایی به اندازه ی ماکارونی فرم ،نخود ،عدس و ماکارونی ساده پنج تا از هر کدوم از این موارد تو سینی چیدم و دادم ماهرخ و هر کدوم از ورودی مربوط به خودش مینداخت تو ظرف یه دور با اشتیاق بازی کرد دور دوم یکی مینداخت یکی میخورد دور سوم کلا همه اقلام نوش جانشدن       ...
15 تير 1392

خواب کودکی

  در دنیایی زندگی می کنیم که اگر با چشمان باز نخوابی خوابت را می دزدند.....   پس با چشمان باز بخواب تا رویاهایت را نبرند.... اما...... بدان وقتی هم که بیداری خوابت را میدزدند...!!   پس چشمانت را ببند و آسوده بخواب چونکه خوابهایت همیشه بیدارند..........   لا لا ،لا لا گل مینا، بخواب آروم ، بخواب حالا که من اینجام.       ...
14 تير 1392

شیرین شیرینای ماهرخ خانم

عزیز دلم این روزا چقدر شیرین شدی آخه   من از روز اول تولدت  تصمیم گرفتم همه ی اولینهات رو نوار ویدئو ضبط کنم تا یه سنی این کار شدنی بود و منم دریغ نکردم اما از ۱۸رماهگیت به بعد دیگه نشد که همه ی همشو ضبط کنم قولی که به خودم دادم چی؟ تصمیم گرفتم تو وبلاگت ثبت کنم اما دختر طلا سرعت شیرین کاریات اونقدر زیاده که حتی واسه ثبت تو وبلاگم فرصت نمیشه     شیرین شیرینای این چند روزت: امروز قبل از نهار بدو بدو اومدی و به آشپزخونه اشاره کردی و گفتی سوخ سوخ ،منظورت غذا بود آخ که باید میخوردمت به دلیل حجم عروسیها و اشنا شدن سرکار خانم به وسایل ارایشی امروز تافت مو ر برداشتی و وانمود میکنی ک...
11 تير 1392

سفر نامه شمال92

سلام من اومدم با هوار تا از این بوسایی که میبینین اینجا روز اولی که رسیدیم و بلافاصله پریدیم تو اب با وجود همه ی خستگیمون     اینم از روز دوم سفر و  شن بازی با بابا و ارمین و نازنین   اینجا شب دوم مسافرتمونه که رفتیم پیست رالی و من سوار این ماشید شدم و عکس گرفتم این ماشین فروشی بودااااا    اینم از بعد اظهر روز دوم  تو بازار ماهی فروشا اینم از ارمین که یه سره با هم سر جنگ داشتیم داره سنگ و گوش ماهی بمن نشون میده این لحظه صلح کرده بودیم    و اما آخرین اب بازی ما روز اخر و ...
11 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد